مترجم 16 زبانه

2000 جلد كتاب

۴.۸.۸۷

داستان كوتاه روزت مبارك به مناسبت روزمعلم

" روزت مبارك !!!! "

معلم بودم ، بُكوب ميرفتم وبُكوب مى آمدم وبُكوب درس ميدادم وبُكوب گوش ميكشيدم وتو كله هاشون ميزدم وبُكوب بُكوبى داشتم كه نگو ! !‌ !
همش باخودم فكرميكردم كه اينا انگارميگى كه ارث باباشون رو ازمن طلب دارن و يا اگه ننه شون تو بچه دارى وپس انداختن كم آورده مقصرما معلماييم وچه وچه وچه و.... و نهايتاً به ماچه ! ! وهزارجور فكراى چرت وپرت ديگه ! ! !
معلمى رو خيلى دوست داشتم شغل شريفى بود وشكمى مي خواست ازآهن براي گشنگيهاش و سرخ كردن صورت با سيلي ياش ! ! وواسه ي قرض وقوله ونسيه وگذرون امورات يك رويي مي خواست مثه اكوان ديو و يه پوستي دورازجون مثه كرگدن زرهپوش نفربر!!خوب ، ما هم مثه اينكه واجد شرايط بوديم ! ! ! چون بسرعت حكممون رو دادند دستمون وشديم معلم ! ! وامّا خودمونوميزديم به اون درش ! ! !
----------------------------------------------------------

خيلي ازموضوعاي انشاءرو به بچه هاكلاسيك وارداده بودم درست مثه معلماي قبل و الان و بعد وحتي بهتر ازمعلماي دوره ي رُ نسانس ادبي ! ! و اون طفلكهايم ياخودشون زور زده بودندوخرچنگ قورباغه يك چيزايي رو سرهم كرده بودند و يا ، بابا، ماماناشون خيلي شيك وپيك وشسته ورفته نوشته بودندكه اگر جلوي بنده كه هيچي ! !جلوي همون خره اي كه پيرمرده باهاش طالبي مياره توكوچه مون كه بفروشه( و ما هم پول نداشتيم كه بخريم) ميذاشتي داد ميزد : آي طالبي دارم بشرط كارد قندوعسل دارم اوهوي ي ي ! ! ! يادمه موضوعاي انشاء اين بودكه مثلاً : علم بهتراست يا ثروت؟ همه ي بچه ها و مامانا وباباهاشون مي نوشتند : معلومه كه علم بهتره ، امّا بنده هاي خدا ازصبح تاشب دنبال ثروت كه هيچي دنبال يك پاپاسي بيشترسگدو ميزدن، و يا مثلاً : فايده ي گاوچيه؟ بازهمه داد سخن ميدادند كه اين فايده بعلاوه ي اون فايده وهزارتا فايده ي ديگه ! ! كه بعضي وقتا بنظرم ميرسيد وشك مي كردم كه نكنه اين گاوه ازما خيلي بهتره و فايده اش هم بيشتره.يادمه ، وقتي موضوع انشاء اين ميشدكه جنگ بهتره ياصلح ؟ فوراً باباها و ننه ها و بچه ها دست بكار مي شدند وهمه با هم يه كم بالاو يه كم پايين مي نوشتند : معلومه كه صلح و... . ا مّا طفلك چشماي بچه ها ازدعواي ديشب توي خونه هنوز قرمزبود وجاي رداي انگشت تو صورت وسروكله شون ورم كرده بود وبغض توگلوهاشون سيخونك ميزد ! ! !

وامّا يه روز كه موضوع انشاءرو دادم تعطيلات خود را شرح دهيد.همه ي مامانا و باباها و بچه ها دست بكار شدن كه : ما تعطيلا تمون ازظهرچهارشنبه شروع ميشه ، عده اي شون نوشته بودند كه ما معمولاً با پرواز لوفت هانزا ميريم رُم و لارناكا و شام رو تو پاريس مي خوريم وناهارو تو لندن وعصرانه لب تنگه ي بُسفُريم وشب جمعه هم كه ميشه ميريم والت ديزني وظهرجمعه ناهار ميريم ناپل و شبم كه بعد ازشام تو فرانكفورت يك دوري ميزنيم و باپروازآخرشب مي دوييم ، مياييم خونه وصبح شنبه دورازجون شما مثل سرخر جلوي جنابعالي كه جون بكنيد وبا سيب زميني ديشب كه آب پزوبدون روغن نوش جان كردين، زوربزنين وانرژي توليد شده ي تدريسو درقبال فيش حقوق دود كُنين بره هوا . عده اي ديگه هم مي نوشتند كه چون وُسعِمون نميرسه كه چُسان ، پُسان كنيم و بريم لندن و پاريس وكوفت و زهرمار ، ميريم باغ بالاي بابامون ويا آسياب پايين ننه بزرگمون ويا چه مي دونم هزارغلط بيجاي ديگه و. . . ! ! ! ! و. . . . و الخ .
------------------------------------------------------

اون هفته اي كه انشاء همين تعطيلات بود ، و همين چرت و پرتارو تحويل دادند وهركدوم يك نمره ي مَشتِ 12 الي 15 گرفتند ، نميدونم چرا انشاء يه دختر زردنبو وكوتوله و نحيفي به اسم ليلا كه انگار ميگي گوشتاي لُخمشو چلوندن و استخوناشو فرستادن مدرسه !! خيلي بدلم نشست.اون نوشته بود كه : خانوم معلم ، ببخشين كه ماپاريس نداريم كه تو زمستونا مثه پتوي همسايه ي اتاق بغليمون بكشيم رومون كه سرما نخوريم وياكه بريم تو لندن كه حكماً مثه همين قهوه خانه ي مش رجبه كه توش سالي يه بار بدعوت سُپور محله مون يا دايي عمله مون و غيره مي ريم ديزي جانانه !! مي خوريم . خانوم معلم ، ببخشين كه بابام زيرشلواريشو به نمكي فروخت تا ما بتونيم يه دور سوار چرخ و فلك بشيم ، كه جاي شما خالي عجب كيفي كرديم ، هم ما و هم بابام با شلوارِ رو !!! خانوم معلم ، ببخشين كه ما باغ بالاي بابامون وآسياب پايين مادربزرگمون رو كه حتماً همون فرچه ي اصلاح بابام وچارقد نيمدارخدابيامرز مادربزرگمونه داديم به سمساري دوره گرد وجاش يه جفت دمپايي پلاستيكي خوشگل واسه ي داداش كوچيكم گرفتيم ، كه همگيمون با همسايه هامون يكهفته باهاش پُز ميداديم !! خانوم ، ما تعطيلاتمون رو كه همون جمعه باشه جايي نميريم وتوي ويلا وخونه مون كه جمعاً يك اتاق بيشترنداره !! باپرواز رُم – لارناكا - لندن - فرانكفورت !! تعطيل ميكنيم !! اونم اينجوريه كه ، بابامون وسط همون اتاقمون كه حُكم طبقه ي بالاي پروازاي فِرست كلاس رو با نون اضافه و خيارشور يدك داره ، دراز مي كشه وتند وتند ميگوزه !!! ماهايم دست ميزنيم ومي خنديم ، نمي دونين چي كيفي داره !!! خانوم معلم ...........

يادمه ، وقتي با چشماي پُراز اشك نمره ي 20 رو براش تودفترنمره وارد كردم ، يك قطره اشكم چكيد روصفرنمره ي 20 و اينقدر كِشش داد كه به نظرم " -/000/000/20 " ميومد !!!
---------------------------------------

روز معلم بود ، روز ما ، اينقده گفته بودند و هندونه ي چپ و راست زيربغلمون داده بودند كه اصلاً يادمون رفت كه نكنه مارو با بانك ملي سركوچه مون كه از رو فيش سكه ميده ، اشتباه گرفتن ، كه اينقده تحويلمون ميگيرن !!! بچه ها ، يكي يكي ميومدن جلوو مثه سربازخونه هاي قديم كه تجهيزات وقُلمبه سُلمبه هاشون رو ميدادن به انباردار ، ميومدن و دوتا ، دوتا و 4 تا ، 4 تا قابلمه و ماهيتابه و انبر و موش گيرآشپزخانه و گرد دِدِت و قلم سوسك و جاروي سيخي زرد وجاروي دستي دسته دراز وآبنبات كشي و اِسمارتيز وآلوي خورشتي ونمك يددار وسيخ كباب فرد اعلا و زعفرون تقلبي و بادرنجوي كوبيده با نعناع !! وسماق مَشتِ قرمزرنگ وكفش ودمپايي وبيگودي پلاستيكي مو و اوي ه ..... !!! وخيلي چيزاي ديگه كه لابد تو فُرم ارزشيابيشون مثل اداره مون با كمي پايين وبالا مترگذاشته وسنجيده بودن واين نتيجه هارو داده بود ، مي آوردند.بعضي ها هم گُل وگُلدون و زبان مادرشوهرو خرزهره وشمعداني ونهال چنار و ميوه ي كاج رو بشكل مازولاق ، ( كه يكجور فرفره بود ) مي آوردند .بعضي ها هم كارت هاي خوشگل و روباني با جمله هاي معلم عزيزم ، روزت مباركباد انشاءالله، اميدوارم كه هرچه زودترسيزده ات با بادت بدر شود انشاءالله وخيلي چيزاي ديگه وخيلي چِرت و پِرتاي ديگه ازمشابهات اينا !!!

اونروز يعني روزمعلم ، همه آوردند ، هرچي كه تونسته بودن وشايدم هرچي كه دم دستشون رسيده بود !! روي ميز من شده بود عين سمساريايي كه جواز داروخونه رو با شعبه ي نفت وساندويچي وسوپرولوازم منزلي !! يهوميگيرن ويكعالمه اجناس رنگ و وارنگ ديگه كه نگو !!!
توي اونا ، يه بسته ي روزنامه پيچ كه يه كم نَم داده بود ، يهوچشمم رو گرفت .باخودم فكركردم كه نكنه كسي كله پاچه اي !!! ويا سيراب شيردوني ويا فِرني آورده !! . واسه ي استفاده ي بهينه ، ( كه الحق گشنه ام بود !! ) وجلوگيري ازضرر وخسارت كاسبي روزمعلم، اول رفتم سراغ اون ، بعد ازاين كه روزنامه شو بازكردم ، ديدم يه كاغذ دفتره كه روش يه چيزايي نوشتند ، فكركردم چكنويسه ، اونم بازكردم ، ديدم نصفي نون لواشه و لاش قد 5/1 حبه ي قند ، پنير !!! ماتم برد !! برق از كله ام پريد ، باخودم گفتم ، همه جورشو ديده بودم جزاين يكي ، اين ديگه چه جورهديه روزمعلمه ؟؟ بابا اين يارو ديگه ترازو و ميزون و فُرم ارزشيابيش و غيره ش واسه ي روزمعلم بدرد باباش مي خوره !!!. با تغيّر برگشتم بطرف بچه ها ، جيكشون درنمي اومد ، باخودم گفتم خوب معلومه كه هركي بوده نميگه ماييم مگه خرباشه ، حالام تيري به تاريكي ميندازيم و الاكلنگي يه توپ وتشري ميريم حداقلش اينه كه روزمعلم سال ديگه اگه الان هيچي نگيم وتوپ نزنيم يه دفعه ديدي اشكنه ي پيازوگذاشتن لاي نون وخيلي چيزا ي ديگه وبا شربت به ليمو و .... وخيلي بد ميشه . به همين خاطربا يه قيافه ي دراكولايي وبلا نسبت مثل اُكتاي قاآنِ تو سربداران ، داد زدم اين چيه ؟ كاركيه؟ خجالت نمي كشين ، پُرروها‌ ؟ اگربدونم كاركيه ، همچين ازجلوش درميام كه الان ليسانس بگيره !! و ازگوسفند وگاوي كه شيرداده واسه ي اين پنير و اينقدرمفيده كه نگو و ... و !!! . اصلاً ازعصبانيت نمي فهميدم كه چي دارم ميگم يكدفعه ديدم همون ليلا كه حالا رنگ زردش ازترس مثه مخلوط مهتابي و چراغ هاي فلورسنت دَم دُكوناي كله پزي شده بود و ديگ ديگ مي لرزيد وبا اين دستش به اون دستش فشارميداد و نزديك بود انگشتاشو ازجا دربياره ، از جاش بلند شد وگفت : خانوم ببخشين . خانوم ، اجازه ببخشين . خانوم تورو خدا هيچي نگين ، خانوم آبروم ميره ، خانوم جون روش نوشتم شما همونو بخونين ،خانوم عصباني نشين . خانوم روش نوشتم ، خانوم هيچي نگين آبروم .... خانوم .... بسرعت برگشتم روي اون كاغذي كه فكر مي كردم چكنويسه و نون وپنيرا توش بود ونَم پنيرها بهش گرفته بود ، سرم رو بردم جلووديدم نوشته : خانوم ببخشين ، ما چيزي نداشتيم كه روزمعلم به شما هديه بديم ، چون شمارو خيلي دوستتون داشتيم ، صبحانه مونو نخورديم ، اونو آورديم واسه ي شما ، هديه ي روزمعلم !! خانوم ببخشين كه ما چيزي نداشتيم ، خانوم .... خانوم ............... . خانوم ، خانومِ نوشته وخانوم خانوم ليلا كه هنوز داشت توضيح ميداد ، تو سرم مثه پتك صدا ميكرد . گيج شده بودم ، كله ام داغ شده بود ، چشام سياهي مي رفت ، دستامو به ميزگرفتم ، عرق سردي به تنم نشسته بود ، شكسته شده بودم ، اون قابلمه ها ، ماهيتابه ها ، گلهاي شمعداني و خرزهره و قلم سوسكها و ...... همه شون راه افتاده بودند ، انگار ميگي به من دهن كجي مي كردند ، همه شون به حركت دراومده بودن و بدوبدو ميكردن ، و .......... اشكام مثل سيل ميريخت ، سرم و بدنم مي لرزيد ، ضعف كرده بودم ، نمي تونستم وايستم ، يخ كرده بودم ، اشكامو وآب پنيرا وخيسي نون ، حروفاي روي نوشته رو داشت عوض ميكرد ، هنوز ليلا داشت توضيح ميداد كه خانوم تورو خدا آبرومون ..... خانوم چيزي نگين .... بنظرم ميومد كه نوشته ها يكجوري شدن ، !! عوض شدن ... !! تغييرپيداكردن ، تكون خوردن !!! حالي به حالي شُدن و انگارشدن !!!! :
""" عزيز من ، معلم من ، پناه من ، پناهگاه آبروي من ، دوستت دارم ، با همه ي چيزهايي كه ندارم !!! معلمم ، خوبم ، گُلم ، عزيزم ، ببخشين كه ما چون چيزي نداشتيم و ....و....و.... .""" و ...
""روزت مبارك !!!! ""

" باباجان "


( ارديبهشت – 1376 )

[كُد مطلب : 6 / ه - م / 13 / 100018 ]


"" اين داستان براساس خاطره ي يكي ازخانم معلمهاي شريف ومحترم تنظيم شده است ، با تشكروسپاس از ايشان .""

-----------------------------------
داستان روزت مبارك ازكتاب روزت مبارك نوشته ي " باباجان"

-----------------------------------
توجه!!! توجه !!!
ناشرين ونويسندگان وعلاقمندان وبخشهاي زبان وادبيات فارسي كليه دانشگاههاي سراسرجهان ميتوانند بارعايت حقوق مؤلف براساس قوانين وجدان انساني وجهاني كپي رايت وقوانين مرتبط ،مطالب اين وبلاگ را به زبان شيرين امّاعامه پسند ومردمي كشورخودشان ترجمه وچاپ وتكثيروتوزيع نممايند.بديهي است اطلاع نويسنده ازمراحل قبول زحماتشان ونتايج حاصل اززحماتشان موجب تقديروسپاس وامتنان است .
باسپاس :" باباجان "
email:hpe801@yahoo.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر