مترجم 16 زبانه

2000 جلد كتاب

۶.۱۱.۸۷

" كلينيك خصوصي !!!! "

"جرايد " : " امروزپرونده ي شكايت ازيك كلينيك خصوصي با اخذ جريمه ، مختومه ومكتومه وختم به خيرگرديد ." !!!!
" توضيح ازمعاون محترم سردبير و رياست محترم كل گزارشگران و امورجارو و پارو وآبپاشي نشريه " !! :
خبرنگار" غذايي " ما كه اشتباهاً به جاي خبرنگار" قضايي " ما ! توسط آقاي سردبيرمان كه ازنظرتسلّط وكارآيي و واردي به كار!! ماشاءالله عين خودمان است ، درارتباط با قضيه ي فوق رفته بود دادگستري . ايشان ، جريان را همچين قشنگ وبدون دخل وتصرف شرح مي دهد كه ما كه هيچي ، خاله بَبَم جان هم انگشت پيچانه انگشتش تا آرنج ، بلا نسبت به دهان مباركشان ، مثل بيل مكانيكي گير مي كند .
و امّا شرح جريان : وي ( يعني خبرنگار" غذايي " ما ) مي گويد : ( يعني گزارشاً مي نويسد ) كه :
از پله هاي دم درب ، كه بالا رفتم ، ديدم همينطور ، يك مايعي
چِركتاب براي خودش ، دارد مي آيد ، هزارجور فكروخيال وسوءتفاهم ، كردم ، البته ازنظرتخصصي خودم ، چون اگرازنظر قضايي وارد بودم كه ، زهره ام تركيده بود !!! بالا كه رسيدم ، ديدم نه خير، ابداً مشكلي نيست . يا لوله آبي تركيده ، ويا خانه ي پُرش چورنه ي آفتابه اي كه شيلنگ توش گيركرده ، ازسربيكاري توسط فاعل بطرف درب توالت ، گذاشته شده ولاجرم ، اين آب با مايعات بهداشتي كف دستشويي و راهروها مخلوط شده وتركيباً ، مركباً ، بي ادبي كرده ومثل سيل سونامي تايوان و كُره دارد مي آيد . بلافاصله شُكرخدا را بجا آوردم كه هرجا سيل آمده ، خداوند تبارك وتعالي ، مرا قبلاً ، آنجا خلق نكرده است . و خيلي جاهاي ديگر!!! ( البته نمي دانم اين توضيحات ازنظر" قضايي " لازم هست يا نه؟ وخبرنگاران" قضايي" هم همينجوري گزارش مي دادند يا نه ؟ ، كه الان بفكرم رسيد كه اگراينجوري گزارش مي دادند كه بلا نسبت مي رفتند همان گزارش " غذايي" را مي دادند كه بهتربود . درهرصورت پاي ناواردي ما بگذاريد . انشاءالله كم كم وارد مي شويم . ) بعله ، جاي شما بسيارخالي ، با يك همچين آرامش وطمأنينه و وقاري ، كه حتي تيمورشَل هم ، تو خواباش نتونسته بود ، ببينه ! ، رفتيم بالا ومثل دِرِك
پشت اولين درب دست چپ كمين گرفتيم ، وخوب گوش داديم ببينيم ، كم وكيف ، شاكي ومتشاكي ، و بزن بزن و بُكوب بُكوب به كجاهاش رسيده ، تا بتونيم يك گزارش خوب وآبرومند به جهت تأمين ، واخذ يك لقمه نان وهندوانه ، واگه زياد آمد دوسيخ پياز كباب شده ، تقديم كنيم به ، جناب آقاي سردبيرمحترم ومُكّرمُ ومعظم و عزيزتر ازجانمان ، وخيلي خيلي ماشاءالله هزار، هزار، بلكه چند ميليارد وتريليون ماشاءالله و... و... و... ( راستي ، !! جناب آقاي سردبيرمحترم ، همينجا يادم آمد كه" حق اولاد بنده " را درفيش منظورنكردند ، گفتيم ، چون اين گزارش روحتماً ، جنابعالي مي خوانيد ، يك فكري به حال ما بكنيد ، چون به جان مادرزن عزيزتر ازجانم ، و اون خاله اش كه مي خوام سربه تن جفتشون نباشه ، تا امروزصبح كه ازخانه بيرون آمدم ، الحمدالله از اولادجات ما توخونه ، چيزي كم وكسرنشده بود ، حالا توفيش ، اگه رايانه ي شما يعني كامپيوترتان قبول نداره ، تقصيرماچيه ؟ ما چه خاكي بسرهمون خاله ي مادرزنم ، جفتيشون بريزيم ؟ ما كه ازخودمون دسته جمعي ، كاملاً مطمئن وخاطرجمعيم . پس يك خواهشي و يك آ قايي و يك
سروري ويك .... وغيره بفرماييد . يادتان نره !! ها !!! ) ، بعله ، داشتم عرض مي كردم ، پشت درب كه گوش وايستاده بودم ، ديدم نخير، فِشِّ شاكي گويا درآمده ، چون ازاون توفقط صداي فِشّ وفِش مياد ويكدفعه صداي هُرّي ، شُرّ و شُر . به سبك وكلاي جوان مثل سري مجموعه هاي آل كاپوني سيماي درون مرزي خوشگلمان ، با يك حركت سريع به سرعت نورمثل سلّاخها ، درو واكرديم وخودمونو انداختيم تو درست مثل خبرنگاران " قضايي" !!! ( جناب آقاي سردبير محترم ، باور بفرماييد توي همين حركت گويا 5/2 گرم از3 گرم ، سهميه ي روغن نباتي دوبله ي روزانه امان را كه تازه اعلام كرده اند نفله كرديم ، زحمات ما يادتان نره !! ها !!! ) تا رفتيم تو ديديم يك آقايي دست راست روي يك جعبه ي خالي ميوه نشسته وجلوش هم يك پيت خالي روغن ، ( امّا انصافاً با مُهراستاندارد !!! ) گذاشته وروي اون پيت هم يك جعبه ي كفش خالي كفش ملّيه،( امّا انصافاً ازنوع صادراتيش !!) كه داخلش يكعالمه پول خُرده ، خودشم مثه يك سيب عباسي كِرمو كه ازوسط به دونيم كرده باشند بلاتشبيه شبيه مخلوطي ازآغامحمدخان قاجار و داريوش پنجم يا چهل ودوم ( درست يادم نيست ) و لوئي بيست وپنجم يا نودوهفتم مميز بيست وپنج صدم ، ( كه متأسفانه اينم بعلت گُشنگي و دل ضعفه خوب يادم نيست) خيلي مستحكم وآبرومند نشسته، ( جناب آقاي سردبيرمحترم حق اولاد وزحمات ما تواين قسمت توضيحات كه مثل خبرنگار" قضايي " هست يادتان نره !! ها !!! ) تا چشمش به من افتاد گفت : خُرده نداريم ، تعاونيه 25 تومني بده !! بنده هم كه مات ومتحير و انگشت توگوش گيركرده ، بلانسبت دورازجان خودمان مثل چيزي كه توگِل گير مي كنه گيركرده بودم . گفتم : ببخشيد حضرت آقا بنده ازطرف نشريه مون خدمت رسيدم كه راجع به يك شكايتي ازيك كلينيك بخش خصوصي كه .... نگذاشت حرفم تموم بشه گفت : زِرّ زيادي نزن !! مي خواي مجاني بري برو امّا بدون كه حق زن وبچه ي منو داري مي خوري !! تا آمدم توضيح بدهم كه آقا حق كدومه ، خوردن كدومه ، كه ديدم يه آقايي ماشاءالله با يال وكوپال رستم دستان از در سمت چپي اومد بيرون ويك 25 تومني انداخت تودخل وگفت : راضي باشي ما كارمونو به اندازه35 تومن كرديم !! ها !! الباقي متعلقاتشم تخفيفش !!! و كمربندش رو سفت كرد و يك تكانِ آرامش بخشي براي جابجايي الباقيش خورد و رفت . تازه دوزاريم افتاد كه كجا رفتم ، وچون كاري نكرده بودم يعني اون مقدارچيزي كه مواجباً مي رسه وما ميل مي كنيم به ضايعات ومازاد وبازيافت واين ولخرجيها وغيره نمي رسه وتو همون مسير4 مرحله اي بلع وشُرب قالش كنده است ، لذا خيلي آبرومند وسرافراز بدون اينكه دور از جون شما حق كسي رو خورده باشيم ويا پايمال كرده باشيم !! ازدرب دستشويي اومديم بيرون ودنبال دراصلي گشتيم كه ناگهان ديدم آقايي بنده ي خدا مثل ني قليون لاغر و تكيده بازم مثل ني قليون بي معني بي ادبي ميشه دراز بازم مثل ني قليون نحيف وزار و زردنبو بازم مثل همون ني قليون لَق لقو بازهم مثل ... و ... داره مياد امّا همچين خيلي شيك مثل كانگورو يك قدم ميومد والباقي قدموهم مثل اين دستگاههاي شوينده موكت وقالي وكف اتاق ومبل شور( با 15% تخفيف فصلي !!! ) خِشُّ و خِشُّ و فِشُّ فِشّ و كشان كشان موزاييكهاي كف رو مي سابونه !! ازحالش فهميدم كه كلينيكيه !!! مثه برق سه فاز با آمپربالا رفتم جلوو با حرارت پرسيدم : آقا ببخشيد‌ ، يك شكايتي بوده ازيك كلينيكي كه ... نذاشت حرفم تموم بشه ، گفت : بروخدا خيرت بده !! بروخدا روزيتو جاي ديگه ودست يكي ديگه حواله كنه ، ( جناب آقاي سردبيرمحترم قطعاً منظورش حواله جات و فيش جات وحق اولادجات بنده حضورگرامي جنابعالي نبوده ها !! فكربد نكنيد !! ها !!! ) برو قربون هيكل قُردَ بّه ت مارو كه مي بيني يه ذره شوشكم !! ( احتمالاً سوسك منظورش بوده ، ) نداريم كه واسه ي دلخوشيمون ازاين شولاخ به اون شولاخ ( منظورش سوراخ بوده حتماً،) بره كه سرمون گرم بشه تاژه الان فهميدم كه چِقَدِّه عقبيم !! و اوي ه . . . . !!! گفتم : ببخشيد آقا مگه شما همون شاكي پرونده ي كلينيك كه . . . باز نذاشت حرفم تموم بشه و گفت : آخه نه قربونت، دِ ، آخه نه حيرونت ، نه بلا گردون اون كله ي خربزه ايت نه ديگه ، رفتي كه نشاژي ( نسازي منظورش بوده لابد ) مارو چه به شكايت مارو چه به پرونده مارو چه به اين بند وبشاطا ( لابد بساط منظورش بوده ) توخيابون يه شركاري ( سركار منظورش بود لابد ) به ما گيرداد وگفت : بگو شوشك ( سوسك منظورش بوده ) ما هم گفتيم : شوشك !! مارو برد اونجا واينجا وبالاخره الان يك تعهد ازما گرفتند وكتباً وسنداً نوشتيم .... خورديم و غلط كرديم تا ولمون كردن وگرنه اوي ه. . .!! حالام بروكنار شَد معبر( سد معبرمنظورش بوده حتماً ) نكن بذار رد شيم داداش ، بروكنار بروكنار، بذا باد بياد . فوراً كناررفتم وچون ديدم روي درب روبرو نوشته دادگاه تشكيل شده است لطفاً وارد نشويد . رفتم رو نيمكت روبروي درنشستم ديدم اون سرنيمكت يك آقايي با شال سفيد روستايي وديگرمتعلقات روستايي با قيافه بدنهيبي نشسته دوتا مأمورم پهلوش وايستادن گويا مواظبش هستند دلم سوخت رونيمكت خودموكشوندم نزديكش روكرد به من وبا لهجه ي دهاتي گفت : تو چُكار كِردَيي ؟ گفتم : هيچكار من خبرنگار "غذايي" ام وبلافاصله پرسيدم : باباجون بلادور مانده نباشي ، شما چُكاركِردَيي ؟ كه آوردنتان اينجا ؟ گفت : اَي بابا مايَم عَينِ توهيچكار هَمش دوتا اَدَم كُوشتَيَم تازَه تقصير ما كه نَبيد كله هاشان شُل بيد طاقت بيل وكلنگ نيداشت !!! اول نفهميدم چي گفت ، نزديكترشدم ونصيحتاً گفتم : خوب پدرجون قربونت برم نوكرتم آدم كه اَدَم رو .... يهو فهميدم چي گفته خيزخيزك تخت گاز رفتم بطرف اون سرنيمكت وهمچين ازترس تند رفتم كه از اون سرنيمكت افتادم پايين وگفتم آخ !! مأمورا و دهاتيه من باب كمك تكان خوردند كه كمك كنند ديدم اي داد وبيداد يك دست ويك پاي اين دهاتيه رو با دستبند وپابند بستند به اون سرنيمكت كه لابد درنره ومواظبش باشن كه من ازاينطرف نديده بودم . ازجا بلند شدم وخودمو تكوندم . دهاتيه گفت : پدرجان ما كه گفتيم مواظب باش تويَم شُل به نظر مي رسي ها !!! بيا بشين بگوديگه چه خبر؟!! گفتم : غلط بكنم ، اينطوركه معلومه جنابعالي عشقي آدم مي كشي و اون كسايي كه مي خوان بيان پيشت وچند كلمه باهات اختلاط كنند يا بايد كله شون كله ي كرگدن باشه ويا اين كه پاره سنگ ورداره ما نيستيم وفِلنگو بستيم . دِ برو كه رفتي . ازخيردادگاه وشاكي ومتشاكي وپرونده ي كلينيكو وغيره گذشته بودم وداشتم ازپله ها مي رفتم پايين كه يك آقايي بسيارشيك وپيك همينطوركه داشت ازپله ها مي اومد بالا پرسيد‌ : ببخشين خودكار دارين ؟ گفتم : بفرمايين گفت : با عرض معذرت ، چون فراموش كردم مزاحم شدم . خودكارو گرفت ويك چيزايي روي كاغذي نوشت وخودكارو گذاشت توجيبش !! منم كه خجالت كشيدم چيزي بگم پرسيدم : آقا ببخشين ، اشكالي نداره چون خبرنگارم سؤال كنم كه شما هم اينجا كاري داشتين ، تشريف آوردين ؟ ايشان همينطوركه خودكارمو تو جيبش محكم مي كرد گفت : نه نه ، خواهش مي كنم اتفاقاً خيلي هم خوبه چون براي انبساط افكارجامعه مون و صعود سطح فرهنگيمون آگاهي دادن به مردم واطلاع بيشتر اونا توسط شما خبرنگارا هم خوبه وهم از زحمات ما درمحيط كارمون كه كلينيك خصوصيه كم ميكنه !! با خوشحالي پرسيدم : ببخشيد پس شما ازشكايت يك آقايي ازيك كلينيك خصوصي . . . نذاشت حرفم تموم بشه گفت : خودمم !!! البته متشاكي پرونده ، والان هم آمدم از رأي مختومه شده يك فتوكپي بگيرم وببرم واسۀ وزارت بهداشت ودرمان وآموزش پزشكي وغيره ، با خوشحالي پرسيدم : آقاي دكترممكنه چند دقيقه وقتتونو خدمتتون باشم و يك مقداري ازجريانو بنويسم براي گزارش نشريه مون واسه ي يك لقمه نون وهندوانه و. . . گفت : خواهش مي كنم خواهش مي كنم درخدمتم ، البته بنده دكترنيستم بريم رونيمكت بالا صحبت كنيم . با ترس عرض كردم : نه نه نيمكت بالا اِشغاله اگرموافقيد بريم نيمكت پايين رفتيم پايين رونيمكت كه نشستيم ايشان گفتند : بعله اون اولش شاگرد صافكاربودم وشبام سيگارفروش . بعدشم نون خشكي ويه مدتي هم بِپّا براي دلالان ارز و اونايي كه تو قلعه مرغي يواشكي قمار مي كردند . بعدشم زمستونا مي رفتيم برف پاروكني و تابستونا مي رفتيم دزدي !!! ( البته بازم درحد آفتابه دزدي نه سطح بالا وقانوني وآبرومند واسم و رسمدار!!! ) بعد از اونهم ننه مون رفت خواستگاري و دستمونو بند كرد وديگه ديديم نميشه كه همينطور الابختكي دنبال روزي وسوراخ سُمبه هاش بدويم . نشستيم كلاهمونو قاضي كرديم و با مشورت بزرگترا وپرسون پرسون ديديم ازكدوم كاره كه هم اين تجربياتمون بدردمون بخوره و هم يه شبه بشيم ميلياردر اونم با ثروت هاي بادآورده !! ديديم اون كارهاي شركتي وسطح بالا كه ازما برنمياد چون كلاس و ليبلمون پايينه زديم به اين كلينيك ورفتيم دنبال كاراش . اول يك خونه ي كلنگي را با كاغذ ديواري وتُفمال ، بصورت اجاره بهش رسيديم وبعد رفتيم وزارت بهداشت ودرمان وبهداري وآموزش پزشكي وغيره ، ديديم اوي ه . . . .!!! شتربا بارش تويك اداره ي كوچيكش گم ميشه واي بحال وزارتخونش . فهميديم كه خوب جايي اومديم وچون آقايون بنده هاي خدا كه صدتا هندوانه دارند ويك دست شَل تا بياين ببينند چي شده ما بارمونو بستيم . پس بايدكي به كي باشه وهرچي به هرچي !! يك نفروكه همين رجب كَل، ( كه پسركچل همسايمون باشه ) بعنوان مديرمسئول ويكنفردكتراي قلابي تجربي عمومي رو كه قبلاً روتابلوش سركوچه مون نوشته بود: داخلي – اطفال – زنان – عروق – قلب – دل وقلوه ( عصرا با نوشابه ، كه بدون غذا داده نميشه !!) – آموزشي ،‌آزمايشي – مقاربتي – مراقبتي كارآگاه خصوصي !!! مهدكودك ، واكسيناسيون، تزريقات ، لاستيكي گره اي !!! جراحيهاي باز وگسترده وبسته ونيمبند با استانداردهاي ايزو 15000 به بالا و فيزيوتراپي و تُلم تراپي ، شعبده بازي و چشم بندي وآكروبات تراپي !! ضمناً گوش سوراخ مي كنيم ، ختنه هم مي كنيم ، پاش برسه آب حوضم مي كشيم وافغاني رو هم معاينه و ويزيت وختنه و خفه مي كنيم وخيلي چيزاي ديگه كه من حالا خوب يادم نيست والي آخر!!! بدلم بَرات شده بود كه ايشونم بايد ازخودمون باشه حالا تويه خط ديگه !!! وخلاصه ش مارو گرفت وديديم كه چون مثل خودمون اهل فوت وفنّه وماشاءالله همه فن حريفه معرفيش كرديم به عنوان مسئول فني كه البته خوب يادم نيست مسئول فني شد يا مسئول ضربه فني !!! بعدشم ازننه ي سكينه وهفده تا دختراش بعنوان ماماي تجربي ونرسهاي بخش مامايي !! وازننه ي طلاق بَرات كرده ي اوسّا رجب ودختراش وپسراش بعنوان صداي مشاور ومشاوره ي خانوادگي زنانه ومردانه وپرسنل بخش ديوانه خانه مون !! وازپسرش اوسّا رجب كه بنّاي قابلي بود بعنوان ترازكن و ميزان كن بخش اورتوپدي و توزين كن و شاقول كردن وشمشه كردن مراجعين استفاده ي بهينه كرديم !!! بابت اجاره ي خانه كلنگي كه حالا شده بود كلينيك خصوصي قرارداد يكساله بود وپرداخت اجاره سرهر 6 ماه ، ( كه البته سرسه ماه چون درآمد خوب بود ما خريديمش وميخوايم بكوبيم توهم وبادست به كمكي اهل بخيه اش بُرج بسازيم !! ) ازنظرحقوق مديرومسئول ومديربخشها وپرسنل هم كه يكماه وقت داشتيم يهوچشممونوكه بازكرديم ديديم شديم صاحب يك كلينيك خصوصيِ مَشت واينهمه بيار و ببر وپرسنل فني وغيرفني وپرسنل ساده و راه راه والي آخر!!!!
دستارو بالا زديم وخودمونم بعلت تجارب قبلي شديم تزريقات وتحقيقات وتخليه جات تحت نظرپزشكمون !!! وآمپول مي زديم وسرم وصل مي كرديم وتا يارو دراز به دراز افتاده بود وبعلت آمپول اشتباهي وسوزن ايدزي فرد اعلا ازحال رفته بود !! جيبشو خالي مي كرديم وسرضرب بجزپول تاكسي ، ( كه مردانگي مي كرديم !!) الباقيشو رَپَتو !! بعله مردم هم كه بنده ي خدا چيزي گيرنميارن بخورن وهرروزضعيفترميشن وزمينه ساز بيماريزايين ، وازنظربهداشتي هم با اين گروني پودر دريا وساحل وبرف وباران وصابون گوگردي ومعمولي وفُسفُري ونارگيلي وتُربچه اي واين شامپوها ومواد ضدعفوني كننده كه آدمو ازبيرون كچل مي كنه واز درون چاقالي بادوم !!! اگه دستشون نزني همينطوري خودشون آروم آروم ميرن بهشت زهرا والحق اونجا كه رسيدن ، ( همينجا بايد ازاين يك مورد كاري درمملكتمون كه واقعاً پيشرفته است وهمچين كامپيوتري وصنعتي واكسپرسي شده است كه نگو!! قدرداني وسپاس وانصافاً بعنوان تمام كننده ي امورمحوله به ما وهمكاراي محترممون كه سنگ تموم ميذارن تشكركنم !! ) اتومات اكسپرساً نيمه دستي به سه شماره ميرسن حضورنكير و منكر و خوب يحتمل يه نفس راحتي مي كشند. خدا رفتگان شما و مارو بعلاوه همين مريضا ومراجعين به ما وهمكاراي گراميمونو دسته جمعي بيامرزه آمين . بعله كاروبارمون خيلي خوب شد وخيلي خوب هست وخيلي هم بهترميشه تا اين كه اين مريض زِپرتي آمد و اون شكايت . آقا آدم كه مريض ميشه همينطور الكي كه نيست بايد يه شرايطي داشته باشه اول ازهرچي جيبش باقرض وقوله وچه ميدونم دزدي وغيره پُرباشه !! دوم : از نظر ظاهري طوري باشه كه ما عُقّمون نگيره !! سوم : جاي آمپول خوره اش توپ باشه !! چهارم : طاقت 4 تا قرص وآمپول وشربت اشتباهي وعوضي رو هم داشته باشه !! پنجم : شكايتي هم نباشه !! ششم و هفتم و الي آخر !! خوب اين آقاي مريض زِپرتي هيچكدوم از اين شرايط مارو نداشت و با اينكه شرايطي روكه واجدي شو داشت بيشتر مناسب همون قسمت آخركاراي ما وهمكاراي محترممون بود !! ما دلمون سوخت و لله !! آمديم كارخيري بكنيم خوب ديديم كه خودش واسه ي دوا درمون پول نداره فوراً يك جعبه ي ميوه ي خالي وچند تا سيگارخارجي با اتيكِتِ " جريمه ي قاچاق و حق التسريع و حق البوق قاچاقچي و كارچاق كن اين سيگارتا دلارآخرپرداخت شده است واين سيگارالان طيب وطاهرست وازشير مادرحلالتر !! بكشيد تا عقب نيفتيد امّا مواظب باشيد براي تندرستي گويا ضرر دارد ممكن است پس بيفتيد !! بعداً نگيد ما نگفتيم !! " گذاشتيم جلوش وگفتيم : كاسبي كن آقاجان ، كاسبي كن هرروز هرچقدركه درآوردي ما هم به همون اندازه معالجت ميكنيم انشاءالله بلكه شفا پيدا كردي وبعداً هم يهو مي بيني هم كاسب شدي وهم داري نون درمياري وهم وارد شدي و شدي يكي ازمديربخشاي خودمون !! ايشان هم همينطور كِشون كِشون و فِسُّ و فوس كُنون مشغول شد وما هم سفارششو به دست اندركاران بخشها و مديران وغيره كرديم كه مواظب باشن چيزي بلند نكنه !! خدابيامرز روزاول چون واسه ي سي تي اسكن و جراحي تومور مغزيش پولش كامل نبود و ما هم به اندازه ي كِششِ پولش وظيفه ملي وشرعي وسوگندي و ميهني مونو انجام داديم و قِصِر دررفت ، وهيچ كاريش نشد وباهمون يك فروند تومور بدخيم قد يه هندوانه ي اهوازي وحركات آونگي كله اش رسيد به روز دوم . روز دوم بازچون پولش كم اومد وآب مرواريد چشمشو ( همينجا متعجبم كه چرا خداوند تبارك وتعالي با اين كه حتماً حكمتي هست به اين بنده هاي خدا مُستضعفا ازاين نوع مرواريد وغيره ميده كه عوض اينكه پول بگيرن ومرواريدشونو بدن بايد پول بدن تا مرواريدشونو بكشن البته بازم الله اعلم ) خلاصه آب مرواريدشو به اندازه ي پولش كشيديم . نمي دونم چرا يك چشمش يهو گفت : فِس س س و نورشو و بادش با هم خالي شد !! روز سوم واسه ي شيلنگ كشي دماغش پولش اندازه بود وبلكه هم بيشتر، يك مقداريشوكه همون موقعيكه آمپوله رو زديم بهش ، خودم كارشوكردم وكش رفتم و واسه ي الباقي هم چون ديديم بازم يه خورده پولش زياده !! شيلنگارو زياد كرديم وبنده ي خدا شد عينهوكمپرسورهاي پالايشگاه شركت ملي گاز وآقاي ايمني خودمون با بستاي ايمني دوسرپيچ !! كه هر وقت پاي بساط سيگارش نفس مي كشيد تا 4 تا خيابون اونطرفتر بقال و عطار و رهگذر و غيره مي فهميدند كه الان نفسي است كه دارد فرو مي رود پس چون مُمّدِ حيات است شكرش واجب است وچون برمي آمد همه يك نفسِ مَشتِ راحتي مي كشيدند كه به خيرگذشته وجاي اون نيستند كه ازاين نظركه موجب شكرگزاري ديگران شده بود كلّي باعث ثواب آخرتش مفتي ومجاني شده بوديم !!! امّا گويا بنظرمي رسيد كه انحراف بينيش سرجاش بود !! روزچهارم پولش مُك اندازه بود ماهم يك جُفت لب قلوه اي مونتاژي مثل اِما تامسون براش درست كرديم كه هر وقت مي خواست قيمت نخ سيگارارو به مشتري بگه دل مشتري غش وضعف مي رفت وازخير بقيه پولش مي گذشت وخركي درمي رفت . روزپنجم : همه ي دندوناشو داديم به اوستاحسين كفاش ( كه حالامديربخش اورتودنسي وپروتزمتحرك با داربست فلزي ومنارجنبوني آرواره ها ودندان وفك ولثه وجناغ وباجناق كلينيكمون هست !! ) كشيد وجاش ميخ پرچ انگليسي درجه ي 2 با ته ي دوشاخه ي مخصوصِ كاشت درلثه گذاشت !! امّا چون پولش آخراي كاركمي كم اومد زديم آرواره شو كج كرديم . روزششم : رسيديم به خِرنَكش ( اصطلاح علمي گلوي سابق !! ) چون بدهي قبلي مال قسمت تحتاني صورتشونتونسته بود پرداخت كنه وپول معالجۀ گلوش هم كسري داشت ، ما هم ماست خورش را چسبيديم ويك درب وپنجره ي مَشت براي حنجره ش وچهارراه حلقش با چراغ قرمزاي راهنمايي ديجيتالي شماره اي وتايمري وتابلوي حق تقدم عابرپياده كه خونش پاي خودشه !! وبند وبساط وتقديرنامه هاش درست كرديم كه تا ميامد حرف بزنه همه اول فكر مي كردند گروه كُر صدا وسيماست كه باشيپور زنا وطبّالا وساكسيفون نوازا وكلارينت زنا و قره ني نوازا وفلوت وجاز مايكل جكسوني وگروه پينك فلويد وتئاترهاي هنري روحوضي ما دارند همنوازي مي كنند وبرنامه گلهاي خرزهره را اجرا مي كنند ، تا اين كه بعداً كم كم عادت كردند وايشان هم انصافاً سعي مي كرد كمترصحبت كنه كه قشقرق نشه !! روزهفتم وهشتم ونهم تا روزشصت ويكم رو اگه خواستين براي اين كه وقتتون گرفته نشه ومنم به كارام برسم بعداً تشريف بيارين كلينيك شعبه ي سي وپنجممون تا براتون تعريف كنم امّا فقط اينو به علت كمبود وقت اضافه كنم كه اون روزاي قبل ازمرحوم شُدنش ، آقا ، اين خدابيامرز يكنفري يك قشقرقي و يك جنجالي دم در كلينيك ما با نفس كشيدن و صحبت كردن ودكلمه كردن و سروصداهاي معده شو وجُفتكا و اُردنگاي رفلكسي غيرارادي و اراديِ جفت پاهاشو وپروازعقاب مانند يك عدد ونيم دستاش !! وچشمك با يك چشم آب نكشيده شو و ورجه ورجه هاي شرطي وشروطي وشتري وخيارچنبريش بوجود آورده بود كه نه تنها ازتوريستهاي داخلي وخارجي ميامدند سياحت وعكسبرداري و فيلمبرداري !! بلكه اون اواخر از طرف سازمان ميراث خورفرهنگي دورش نرده كشيده بودند وبليط مي فروختند ونزديك بود بعنوان يك ميراث تاريخي و ارزنده وزنده ي معاصرثبتش كنند كه ازطرف شهرداري و اداره راهنمايي و رانندگي با دست به كمكي سازمان پاركها وجنگلداري ومراتع وآبخيزك ورداري وغيره آمدند وسند نشون دادند و دادگاه ودادگاه كشي كه اين خدابيامرز از اولش مال حفاظت محيط زيست بوده بعد بانك تجارت بابت طلبش اونو ورداشته وقول داده الباقيشو به حساب محيط زيست وصنايع فولاد البته بعد ازكسركميسيون وحق التسريعها بريزه !! بعداً شهرداري خط شماره ي 17 مترو رو از زيرش ردكرده ويه پل هوايي روش زده وسازمان پاركا وجنگلداري ومراتع وآبهاي زيرزميني وزلزله نگاري روش تحقيقات وسيع ودامنه داري رو باهمكاري صميمانه وبي شائبه ي اداره كل بازيافت وتبديل به احسن زباله هاي غيراتمي انجام دادند وستاد حوادث غيرمترقبه كه معمولاً در حوادث آخرين اداره ايه كه سر مي رسه شروع ميكُنه به بازسازي ومالش ونهايتاً سازمان فارسي را پاس بداريم بانهضت سوادآموزي به خيروخوشي برنده شدند وماهم كه به شغل مقدس معالجه وترميم وتعويض وپنچرگيري خلق الله مشغول بوديم وعين خيالمون نبود . تا اين كه خدابيامرز فوت كرد حالا اون نيست خداي اون هست اون فقط بعنوان شكايت ازماگفته بود، كه: آقا يك ميخي هست توي اين جعبه ي ميوه اي كه مي شينم روش وقتي كه لَق لَق ميكنه از پَسِ كله ام درمياد وبعضي ازشيلنگاي مابين راه پنچري پيدا مي كُنن وچون اين اَمررو رسماً وكتباً به ما منعكس نكرده بود وماجواب سربالارو بعلاوه يك چكش سنگين مثل گُرز اشكبوس رو بهش داده بوديم !!! شكايتش اين بودكه چكش سنگينه !! ماهم چون وقت نداشتيم يعني گويا در وقت اضافه، وقت تلف شده !! نداشتيم لذا ايشان و وراثشان همين يك نَرمِه شكايتوكردند وسازمانهاي حفظ محيط زيستووحمايت ازحيوانات يتيم !!! وجنگلهاومراتع وپارك وبوستان وحمامستانهاي تاريخي باپيشينه ي اين هوا !! وسازمان كشتارگاههاي تمام اتومات ، دستي ، صنعتي بلدرچين وبرزگروبخش رادارهواپيمايي واداره بازرگاني وروابط عمومي وزارت امورخارجه و اوي ه . . . . !!! ازمابراساس شكايت همون خدابيامرزشكايت كردند وطلبكارشدند !! كه همين چند روزپيش باپرداخت يك جريمه ي پانصد ميليون توماني ( كه باسود53 % كشيديم روتعرفه هاي كلينيك وقبضهاي استفاده ي بهينه ازسرمايه گذاري دركلان راه اختصاصي تهران كابُلمون !!! ) پرونده مختومه ومكتومه وختم به خيرشد !!! اين بود شرح ماوقع . حالا اگر موافقين من برم فتوكپيارو بگيرم بعد با هم بريم بهشت زهرا يك فاتحه سرقبر اون خدابيامرزبخونيم واينطوركه شنيدم يه سنگ قبرمَشتي رو تازگيها ازطرف سازمان حفظ وحراست ازآثاروآلات وفُسيل جات وموجودات باستاني نصب كردن روقبرش همونو كمك كنين باهم ورداريم ببريم كلينيك كه بعداً ، ميخوايم به موزه ي لوور و مادام تِسو صادرش كنيم البته شاگردونگي شماهم به روي چشم محفوظ !!!!!
( جناب آقاي سردبيرمحترم ما كه رفتيم ديگرخود دانيد ضمناً حق اولاد وحق مسكن وغيره رو هم باالباقي مواجب بذارين زيرسرتون !!!) قربون شما !! عزت زياد !!!
با احترام : خبرنگارغذايي اسبق ، خبرنگارقضايي سابق ، مدير
بخش امورماقبل آخرتي مراجعين ومسروقه جات
آرامگاهي وامورماهواره اي رسانه هاي ارتباطات
كلينيكي بين قاره اي وموزه اي كلينيك خصوصي
اين آقاهه !!!!!
"" تازه اين آخراشم كه حواسش پرت شده بود
وداشت تُند وتُند تعريف مي كرد منم بجاي خودكارم
كمربند وكيفشو رَپَتپَتو!!!!! فوتينا !!!!""


" باباجان "

[( خرداد - 1376 ) كد مطلب : 6 / ه - م / 18 / 100017 ]